رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

انواع رمان های زیبا شعر های عاشقانه اس ام اس های زیبا شعر غمگین شعر احساسی زیباترین رمان ها رمان های عاشقانه
رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

رمان شعر عاشقانه اس ام اس زیبا شعر غمگین شعر احساسی

انواع رمان های زیبا شعر های عاشقانه اس ام اس های زیبا شعر غمگین شعر احساسی زیباترین رمان ها رمان های عاشقانه

رسم محبت

وقتی ۱۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم …صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی…

وقتی که ۲۰ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

.وقتی که ۲۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه .

وقتی ۳۰ سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری .
.بعد از کارت زود بیا خونه

وقتی  ۴۰ ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها  به بچه مون کمک کنی ..

وقتی  که ۵۰ سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی

وقتی  ۶۰ سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی …

وقتی که ۷۰ ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که ۵۰ سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود ..

وقتی  که ۸۰ سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری ..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

شاید تو بدانی

من که نمی دانم
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
شاید بدانی از کجا شروع شد
شاید بدانی از کجا عاشق شدم
عاشق چشمانت
چشمان براق خیره کننده ات
عاشق دستانت
دستان لطیف امید دهنده ات
عاشق صدایت
صدای زیبای آرام کننده ات
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
از چه وقت اینگونه
لحظه های بی تو بودنم
مرگ آور است برای قلبم
و زهرآگین برای روحم
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
چرا هیچ کلمه ای توان ندارد
توان از تو گفتن
کلمات را از چه زبانی گرد آورم
که از تو بگویم
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
که می خواهم برای تو
بهترین بهترین ها را بنویسم
اما هنگام نوشتن
کلمات همانند غزال های تیز پا می گریزند
حرکت قلم کند تر از کندترین لاک پشت ها می شود
دست هایم مثل شاخه های یخ زده می شوند
و می شوند تمام چیزهایی که نبایند بشوند
اما باز هم تلاش می کنم
نشوند آن هایی که دارند می شوند
تا شود که برایت بنویسم
شاید تو بدانی
اما فقط شاید !!!
که از تو نوشتن چقدر دشوار است

از کسی پنهون نیست واسه هم می مردیم

تو همون لیلایی من همون مجنونم

من دماوندم که پای تو می مونم

عمریه بی حرکت پیش چشمت کیشم

تیشه بر می داری بی ستون تر می شم

با تو دل می بردیم باتو ترکش خوردیم

از کسی پنهون نیست واسه هم می مردیم

تا دلت می لرزه از خودم کم می شم

تو خودت می ریزی بی صدا بم می شم

خون دل خوردی تا قد این دریا شم

چشمه ها دیدم تا من خلیجت باشم

تو هنوزم از کوچ منو می ترسونی

من همه دنیاتم چی ازم می دونی

کوله بار غربت لایق شونت نیست

نرو ازاغوشم هیچ کجا خونت نیست

اگه تو مال من بودی (مریم حیدرزاده)

اگه تو مال من بودی
اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد
پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرد
اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید
مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید
اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن
ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن
اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم
پاییز می فهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم
اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم
من چی می خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم
اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود
دل من اون آواره ای که شبا می گرده نبود
اگه تو مال من بودی چشام به چشمات شک نداشت
تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترک نداشت
اگه تو مال من بودی جهنمم بهشت می شد
قصه ی عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت می شد
اگه تو مال من بودی می بردمت یه جای دور
یه جا که تو دیده نشی نباشه حتی کمی نور
اگه تو مال من بودی ،‌ می ذاشتمت روی چشام
بارون می خواستی می بارید ، ابر سفید گریه هام
اگه تو مال من بودی برگا تو پاییز نمی ریخت
شمعی که پروانه داره ، اشک غم انگیز نمی ریخت
اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت
آدما دارا می شدن ، دنیا دیگه فقیر نداشت
اگه تو مال من بودی خیال نمی کنم باشی
پس می رم و می کشمت پیش خودم تو نقاشی

بهانه(شعری از مریم حیدرزاده)

گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم و به روی گل باریدم



گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم



گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن

من هم چو گل ستاره ها تابیدم



گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم



گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و تو را به ساحل دیدم



گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم



گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم و با ترنّمت روییدم



گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم



گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم

اس ام اس عاشقانه سری ۸

برات می نویسم دوستت دارم آخه می دونی آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن ولی یه نوشته , به این سادگیا پاک شدنی نیست . گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره ولی من می نویسم .. ...من ... می نویسم دوست دارم

 

میگن لبخند ربطی به مرگ نداره ولی تو بخند تا من برات بمیرم

 

بوسه زلب های تو در خواب گرفتم گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم این هدیه ی خوبیست که از آب گرفتم هرگز نتوانی که زمن دور بمانی چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم

 

اگر دیدی ۱۰۰نفر دوست دارن یکیش منم.  اگر دیدی ۱۰ نفر دست دارن یکیش منم. اگر دیدی یک نفر دوست داره اون یکی منم. اگر دیدی کسی دوست نداره بدون من مردم

 

به عشق گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم منو تنها گذاشت و رفت... به احساس گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم منو تنها گذاشت و رفت... به وفا گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم اونم منو تنها گذاشت و رفت... ولی وقتی به تنهایی گفتم : تا تورو دارم تنها نیستم موندو همدم و مونسم شد

 

عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار ، از تنفر متنفر باش ، به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش

 

خوشبخت ترین پسر کسی هست که اولین عشق یه دختر باشه و خوشبخترین دختر کسی هست که آخرین عشق یه پسر باشه....!!!!

 

می گن خدا ابر رو به گریه در میاره تا گل بخنده پس هر وقت بارون اومد یادت نره بخندی

 

گر با غم دوریت نسازم چه کنم / با یاد تو گر عشق نبازم چه کنم / چون در نظرم فقط توی ماییه ناز / گر من به تو ای دوست ننازم چه کنم

 

میدونی چرا بعضی شبها زود صبح می شه؟؟؟؟؟؟ چون خورشید هم دلش برای چشمای تو تنگ میشه

عشق خام میگه: چون به تو نیاز دارم دوستت دارم ، عشق پخته می گه : چون دوستت دارم بهت نیاز دارم

 

مهم نیست که قشنگ باشی قشنگ اینه که مهم باشی حتی برای یه نفر...........

 

عشق ورزیدن خطاست حاصلش دیوانگی ست عشق ها بازیچه اند عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند عشق کو ؟! عاشق کجاست ؟! معشوق کیست؟

 

زندگی گل زردیست به نام غم فریاد سیاهیست به نام آه رشته کوهی ست به نام آرزو و رودخانه ایست به نام عشق که به دریای صفا میریزد زندگی یعنی عشق , محبت , امید , آرزو که در آخر به بیابانی به نام وداع منتهی میشه

 

اول به نام عشق. . . دوم به نام تو. . . سوم به یاد مرگ . . . بر لوح شیشه ای قلبت بنویس: یا تو و عشق، یا من و مرگ

 

میدونی فرق لبخند تو با لبخند من چیه ؟ تو وقتی شادی میخندی،من وقتی تو شادی میخندم

 

جاده ی خوشبختی در دست تعمیره ! دور بزن برگرد این اسمش تقدیره

 

بابام گفت : عشق کشکه ! منم جواب دادم : زندگی هم آشه ؛ بدون کشک بی مزه میشه

 

آرزویم این است نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد......نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز........و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی........عاشق آنکه تو را می خواهد.......و به لبخند تو از خویش رها می گردد......... و ترا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد

 

چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند... سنگ ... پس از رها کردن! حرف ... پس از گفتن! موقعیت... پس از پایان یافتن! و زمان ... پس از گذشتن!

 

بعضی عشق ها آتشین اما کم عمق و سطحی هستند گردبادی بر پای می کنند و زود هم سرد می شوند اما بعضی عشق ها عمیق است و ملایم چون یک نخ باریک شروع می شود و در طول زمان استمرار می یابد

 

ثمره عمر آدمی یک نفس است و آن نفس از برای یک همنفس است گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای عمری بس است

 

شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی

 

سعی کن تنها باشی زیرا تنها بدنیا امدی و تنها از دنیا خواهی رفت.بگذار  

عظمت عشق را درک نکنی.زیرا انقدر عظیم است که تورا نابود خواهد کرد

 

عشقی که تو را نثار ره کردم در سینه ی دیگری نخواهی یافت ... زان بوسه که بر لبانت افشاندم سوزنده تر آذری نخواهی یافت

 

 کی با زمزمه عشـق دو سه روزی عـاشقـم شـد عشـق اون باعـث زجـر همـه دقایقـم شـد اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن می ترسید همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید

 

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر. عشق یعنی سجده ها با چشم تر .عشق  

یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی سست و بی پروا شدن. عشق یعنی دیدن بر در دوختن عشق .یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی سوختن یا ساختن. عشق یعنی زندگی را باختن. عشق یعنی قطعه ی شعری نا تمام عشق یعنی بهترین حسن ختام

 

دلم گرفته دلم گرفته به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند دلم برای کسی تنگ است که تنم اغوشش را می طلبد دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند دلم برای کسی تنگ است

یک جام پر از شراب دستت باشد تا حال من خراب دستت باشد این چند هزارمین شب بی خوابیست ای عشق فقط حساب دستت باشد 

  

خدا به انسان 2 گوش و 2 چشم و 2 دست و 2 پا داد.اما میدونی چرا 1 قلب داد؟ چون میخواست تو دنبال دومیش باشی

 

گر با غم عشق سازگار اید دل بر مرکب و ارزو سوار اید دل ور دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار اید دل

 

چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه : یکی دوست دارم

پسرک و دخترک

تنها فقط 16 سال داشت پسری با موهای قهوه ای کوتاه با اندامی ورزشکاری هیچ وقت فکر نمی کرد روزی برسه که بخواد.... تازه یک هفته بود که با دختری که توی اتوبوس بود آشنا شده بود پسرک که انگار سالهاست که دختر را می شناخت. روزها از پی یکدیگر می گذشتن و عشق پرشور انها هنوز ادامه داشت 2 سال از آشنایی آنها می گذشت که پدر دخترک از رابطه دخترش با پسری مطلع شد. قلب پدر شکست ولی چه کاری باید می کرد؟ مردم پسری را کنار پارک پیدا کردن که غرق در خون بود ولی هنوز جانی در بدن داشت پسر را به بیمارستان رساندند بعد از 2 هفته پسرک به هوش آمد. پلیس که منتظر بود پسرک به هوش بیاید از او سوال کرد که چه کسی یا کسانی او را زدند ولی پسرک حرفی نزد چون نمی خواست که پدر دخترک رو بگیرند و قلب دخترک بشکند. از بیمارستان که مرخص شد به خانه رفت و منتظر فردا شد. چون دخترک رو خیلی وقت بود ندیده بود. فردا آمد ولی دخترک نیامد پسرک یک ساعتی را در ایستگاه منتظر شد ولی دخترک نیامد، فردا و فردا ولی خبری از دخترک نبود. به خانه دخترک رفت ولی آنها دیگر آنجا نبودن پسرک نا امیدانه به گوشی دخترک زنگ زد ولی خاموش بود. پسرک با قلبی شکسته به سمت خانه برگذشت ولی غمی بزرگ در وجود داشت که حتی بهترین دوستان او هم متوجه نبودن. سه سال از رفتن دخترک می گذشت ولی پسرک هنوز دلباخته دختر بود. روزی به ملاقات دوستش در بیمارستان می رود که نیاز به قلب داشت پسرک از غم دوستش به نماز خانه ی بیمارستان می رود و مشغول دعا می شود، تا اینکه صدای ناله ای به گوشش می خورد مردی تنها را می بیند که گوشه ای زانو زده و با صدای بلند برای دخترش دعا می کند، پسرک متوجه صدایی آشنا می شود، بله این همان صدایی بود که او را تهدید کرد که دیگر نزدیک دخترش نرود وگرنه کشته می شود. مرد از خدا می خواست که جان دختر خود را نجات دهد از خدا می خواست تا کلیه سالم برای دخترش پیدا شود، پسرک که متوجه شد دختر به کلیه احتیاج دارد و اگر کلیه ای به دخترک نرسد باعث مرگش می شود انگار که تمام غم های عالم را به او داده باشند آهسته آهسته گریه کرد تا اینکه خسته، خوابش برد. وقتی از خواب بیدار شد به خونه برگشت و قضیه دخترک را با مادر و پدرش درمیان گذاشت و خواست که اجازه دهند که یکی از کلیه هایش را به دخترک دهد. پدر با غرور به پسرش نگاه می کند و اجازه می دهد ولی عشق مادر به فرزند اجازه نمی دهد. پسرک با تمام وجود از مادر می خواهد که اجازه دهد وگرنه با مرگ دخترک پسرک هم می میرد. پزشک به سمت اتاق دخترک می رود و می گوید کسی پیدا شده که حاضر هست یکی از کلیه هایش رو به دخترک بدهد. پدر دخترک هر چه تلاش می کند موفق نمی شود کسی که می خواهد کلیه خود را به دخترش بدهد را پیدا کند. روز عمل پزشکان کلیه پسرک رو به دخترک پیوند میزنن وقتی پزشکان می خواهند به پسرک خون تزریق کنند به اشتباه خون دیگری به پسرک تزریق میکنن که باعث مرگ پسرک می شود. پدر و مادر پسرک تمام اعضای پسرک رو می بخشند قلب پسرک رو به دوستش می دهند و قرنیه چشمش رو به دختر 9 ساله ای می دهند ... دخترک وقتی به هوش می آید پدر و مادر خود را می بیند که منتظر به هوش آمدن دخترشان هستند. 2 روز از به هوش آمدن دخترک می گذرد و دختر از مادر خود سوال می کند که چه کسی کلیه را به او هدیه داده است؟ ولی چشمان مادرش پر از اشک می شود! دخترک با نگرانی از پدر می خواهد؟ ولی پدر جرات سر بلند کردن ندارد! دختر که نگران می شود با التماس از پدر و مادر خود می خواهد که اگر چیزی هست به دخترک بگویند. پدر با شرمساری می گویید یادت هست 3 سال پیش پسری بود که می گفت عاشقت هست و من به تو گفتم که او تو را ترک کرده و سراغ دختری دیگر رفته؟ دخترک که متوجه شده بود با گریه گفت: اون عاشقم بود و هیچوقت من رو ترک نکرد درسته؟ پدر به آرامی گفت: بله. دخترک با ناله ای چهره پسرک رو تجسم کرد و از پدرش پرسید می تونم پسرک رو ببینم؟ پدر به صورت دخترش نگاه کرد ولی نمی تونست به دخترک بگوید. مادر به دخترش گفت وقتی مرخص شدی به دیدنش می رویم. وقتی دخترک از بیمارستان مرخص می شود از پدرش میخواهد که به دیدن پسرک بروند. پدر به مادر دخترک نگاه می کند و قضیه مرگ پسرک رو به دخترک می گویند. دخترک که آرام گریه می کرد از پدرش می خواهد که به سر مزار پسرک بروند. وقتی بر سرمزار پسرک میرسند دخترک به آرامی با پسرک درد دل می کند. 3 ماه بعد دخترک به خاطره مرگ بسرک از دنیا میرود.

عشق یعنی.....

عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشقیعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشقیعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشقیعنی زندگی را باختن
عشق یعنی رازقی ، یعنی نسیم
عشق یعنی مست گشتن از شمیم
عشقیعنی آفتاب بی غروب  
عشق یعنی آسمان ، یعنی فروغ
عشق یعنی آرزو ، یعنی امید
عشق یعنیروشنی ، یعنی سپید
عشق یعنی غوطه خوردن بین موج
عشق یعنی رد شدن از مرز اوج
عشق یعنیاز سپیده تا سحر
عشق یعنی پا نهادن در خطر
عشق یعنی لحظه دیدار یار
عشق یعنی دست دردست نگار
عشق یعنی عقل شد مدهوش تو
عشق یعنی مست در آغوش تو
عشق یعنی لحظه های بیقرار
عشق یعنی صبر ، یعنی انتظار
عشق یعنی اشتیاق و اضطراب
عشق یعنی دلهره ، یعنیشتاب
عشق یعنی اشک ، یعنی عاطفه
عشق یعنی یادگاری خاطره
عشق یعنی لایق معشوقشدن
عشق یعنی با خدا همدم شدن
عشق یعنی جام لبریز از شراب
عشق یعنی تشنگی ، یعنیسراب
عشق یعنی خواستن ، له له زدن
عشق یعنی سوختن ، پر پر زدن
عشق یعنی سالهای عمرسخت
عشق یعنی زهر شیرین ، بخت تلخ
عشق یعنی با "خدایا" ساختنعشق یعنی چون همیشه باختن

عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا یکنیاز

زمزمه از عاشقی با سوز و ساز

عشق یعنی چشم خیس مست او

زیر باران دست تو دردست او
 عشق یعنی خون دل یعنی جفا
عشق یعنی درد و دل یعنی صفا
عشق یعنی یک شهاب و یکسراب
عشق یعنی یک سلام و یک جواب
عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز
عشق یعنی عالمی رازو نیاز
عشق یعنی همچو لیلا خون شدن
یا چو مجنون راهی صحرا شدن
عشق یعنی تیشهفرهاد ها
عشق یعنی عالم فریاد ها

عشق یعنی زخم کوه بیستون

عشق یعنی ناله های درد وخون

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی یکه و تنها شدن

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی حسرت شبهای گرم

عشق یعنی یاد یک رویای نرم

عشق یعنی تا ابد بی سرنوشت

عشقیعنی آخر خط بهشت

عشق یعنی گم شدن در لحظه‌ها

عشق یعنی آبی بی انتها
عشق یعنی شاعری دلسوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشقیعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله برخرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنییک تیمم، یک نماز
عشق یعنی عالمی رازو نیاز

عشق یعنی با پرستو پر زدن

عشق یعنی آببر آذر زدن

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

عشق یعنیبیستون کندن به دست

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنیقطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنــی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی قطعه شعر ناتمام

عشق یعنیبهترین حسن ختام
عشق یعنی مهر بیچون و چرا
عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما اگر
عشق یعنی رفتنبا پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست
عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی خواندن از چشمان او
حرفهای دل بدون گفتگو
عشق یعنی عاشق بی زحمتی
عشق یعنی بوسه بی شهوتی
عشق، یار مهربان زندگی
بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی یک شقایق در میاندشت خار

باور امکان با یک گل بهار

در عشق پا برجاست دل

گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

سلام ای کهنه عشق

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا برجاست

سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحر گاهی

شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه میخواهی

من ان خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم

ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم

دو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی

نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی

مرا دیوانه می خواهی ز خود بی گانه میخواهی

مرا دل باخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی

شدم بیگانه با هستی ز خود بی خودتر از مستی

نگاهم کن نگاهم کن شدم هر انچه میخواستی

بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن

شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن

نکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر

نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست