این هم یک شعر از طرف دوست عزیزم امیر رضا مغربی(نیاسان)
این درد پایان نگیرد
این درد پایان نگیرد ، گر آتشم نگیرد
گر سوخته ات نباشم ،حالم ادب نگیرد
من مانده ام به آخر ،تنهاو زار و خستم
گر آب ات ننوشم ، حالم ادب نگیرد
ای هستی نهانی ، من بنده ای اسیرم
آن ماه روی را چه باشد ، دادم اثر نگیرد
من تشنه لب ، من مرده ام که هر شب
آن جام خوش کلامی ،من رابه بر نگیرد
خرم ، خموش و زارم ، از بود او اسیرم
از حالم من خبر او ، کی گیرد او نگیرد
ای لاله مانده تنها ، از سوز تو اسیرم
شایدکه نائی به روزم، قلبم دوا نگیرد
ما را همین به که هر دم ، از بود صد گل یاس
گویم تنهام گفته باشید ، من را شمانگیرد
این درد با من است و ، هستیم با مستی
مستی اگر همین است کی می شوم به رستی
دردم فراق جان نیست ، جان را ادب نباشد
این درد درد حال است ، حالم بلا نگیرد
صد سالم اگر بچرخد ، هرشب به روز و زاری
ازبود تو امیرم ، شایددلت من را آهسته پر نگیرد
فریاد ای شاه خوبان ،زین مستی ، درد دوانگیرد
ترسم من بمیرم ، آن ماه روی جانم وفا نگیرد
سپاسگذارم از لطف تان .
کوچکترین کاری بود که می تونستم واسه دوست خوبی مثل شما انجام بدم